سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساعت 2:47 دقیقه بامداد و من...

بی سابقه هوس پست خوانی به سرم از اوخر شب افتاده است ادامه دارد

پست می خوانم و فکر می کنم

می نویسم و فکر می کنم

ناامید می شوم و فکر می کنم

امیدم می دهی و فکر می کنم

 

یک ان یه سوال میاد تو ذهنم که نکنه ریحان ....ناامید می شم سریع جوابشو به خودم می دم اما این جواب خودم به خودمه

 

دقایقی بعد دارم پست می خونم، در بی ربط ترین پست ممکن که روش کلیک کردم ، می خونم و می خوام صفحه رو ببندم یک گوشه ی صفحه جوابمو از خدا می گیرم

دستامو می زارم روصورتم

چند ثانیه بعد برمیدارم رو به افسان:

وای افسان! چقد خدا باحاله

نزاشت حتی سوالمو ، دغدغه مو  ب زبون بیارم،سوالم از تو ذهنم رد شد،تو همون ذهنمم جوابی بهش دادم و چاله ش کردم ...چند دقیقه بعد در پستی نامربوط جوابم رو گذاست کف دستم

وای که چقد خدا حواسش بهم هست و  هست و هست

گنه کارم اینطور حواسش هست به ناگفته های من

حرف می زدم چه می کرد برای من نالایق

میشه این خدارو نخواست افسان¿¿¿¿¿

:"(






تاریخ : شنبه 96/8/13 | 3:0 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.