سفارش تبلیغ
صبا ویژن

با اینکه بارها بهش گفته بودم بعضی موقع ها که با فاطمه بحثمون میشه ، بد سر هم داد می زنیم  و ی جورایی بهش سرنخی از اون روی گندم  داده بودم،اتفاقی از روحیم صوبت کرده بودم،اما انگار دلش نمی خواست ورژن عصبی منو باور کنه، حقم داشت بس که چهار سال از من مسخره بازی و خنده دیده بود

سرشو بالا آورد ،نگاهی که پر از تعجب بود و لبخند ریزی،نگام کرد و گفت:

یعنی ریحان تو اینطوری هم می تونی باشی¿¿¿¿

توجهی نکردم که عمق این تعجب و سوالش به بعد اعتقادی وجودم بود یا بعد اخلاقی¿¿¿!!!

نگاش کردم و با قاطعیت تمام و همون لبخند ریزه گفتم:

آره، منتها چون تو تاحالا به اعمال من نپیچیدی این روی منو ندیدی، شماها همش اون روی شر و شوخ و شیطون و بگو بخندای منو دیدین واس همینم تعجب می کنین

من اجازه نمی دم که درموردم فلان کنن که تحقیر شم والا  لگد می زنم زیر همه چی

من تست کردم،با بعضیا باید مقابله ب مثل کرد تا متوجه رفتارشون بشن

 

هیچی دیگه، طفلک کوپ کرد که تا حالا با کی می رفته سیزده بدر

:)






تاریخ : دوشنبه 95/10/6 | 11:42 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.