سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تو اتوبوس بودم

صندلی های ردیف جلو 

و طبیعتا قسمت خانوما

خیلی جالب بود

یه خانم مسن و مانتویی و تقریبا سرحالی ازون میله وسط اتوبوس(بخوانید: نصف النهار مبدا :) )  که تقسیم کننده بخش خانوما و اقایون بود اونور نمیرفت ! نشستن که هیچ! حتی اونور میله که میشد سمت اقایون هم نمی رفت و می گفت: حق الناسه...صندلی خالی بود طرف اقایون ، با اینکه سن و سالی ازش گذشته بود و قاعدتا سرپا ایستادن طولانی مدت ، سخت! حتی نمیرفت اونور وایسته چی برسه به اینکه رو صندلی حوزه استحفاظی اونا بشینه! اینقد شعور داشت که میگفت وفتی این میله رو این وسط کشیدند یعنی جدا کردن مرز! حد و حدود! سهم! 

بعد من الان نمی دونم این خانوم مسنه پرشعور بود یا اون چند تا خانوم که مث زامبی پریدند ب جون صندلیای اقایون، کم شعور؟؟؟!

سه چهار تا خانوم یهو ریختند بالا، یکیشون رفت سمت صندلی های اقایون ک خالی بود نشست، ب اونای دیگه ام فراخوان داد! یکیشون گفت بلندمون میکنند! این با کمال پرویی گفت نه بیا! بلندمون نمی کنند!

و چقدر زیبا که اتوبوس شلوغ شد و سمت اقایون شلوغ! به طوری که اقایون هی خودشون رو جمع و جور که چه عرض کنم، جمع و گور می کردند که به این پرنسس ها نخورند و جیغ شون درنیاد! و چقدر زیبا که خود اقایون بنده خدا با ساک کارگری ب دست شون ایستاده و این پرنسس ها صندلی های سمت اونا رو مصادره ب ارث پدر کرده بودند! و چقدر مهیج که کک حیا سون نمی گزید! که تشریف نحسشون رو بیارند سمت خانوما حالا ک سمت اقایون شلوغ شد و اقایون تو خودشون می لولیدند ک به این پرنسس ها نخورند و اینا انگار نه انگار! با چسب رازی چسبیده بودند به صندلی های علیهم السلام !

 

+ حیا

+ اولا: من اگه جای اقایون بودم با دوتا تشر پرت شون می کردم سمت خانوما و دوتا تیکه دونه درشت هم مینداختم که دیگه درس عبرتی بشه نیان سمتی که حق شون نیست!

+دوما: نمی دونم بگم اینکه اقایون بهشون هیچی نمی گفتند از بزرگواری مردونگی شون بود یا کوچکواری غیرتشون! به هر حال ناموس ناموسه! 

+ من نمی دونم این خانوما این روهای پررو رو از کی به ارث می برند و یا از کجا خریداری می کنند؟ مبشه بگن دفتر فروش و محل توزیع این روها دقیقا کجاست؟ شعبه مرکزی لطفا؟

+ حالا قسمت اقایون رفتن تون بخوره فرق سر اتو کشیده تون! خب کور که نیستی؟ وقتی خالیه بتمرگ! وقتی صاحبش با اون قدش جلوت سبز میشه گورت رو گم کن اینور لااقل!

+ همین خانوما هم سمت خانوما هم که وامیستن انگار اتوبوس ارث پدرشونه، یه جوری باااااز وامیستند که خدا نکرده ریمیل پلک شون در اثر فشارات جابه جا نشه! خب بشین تاکسی خواهر! شما با این همه قر و فر اینجا چه می کنی؟، بهشون میگی : یکم کنارتر بیاین دو نفر دیگه بندگان خدا سوار بشن ، با رژ لب سون می خوان بخورنت! 

+ بسه دیگه! زیادی حرص خوردم! ملت اند دیگه...

+






تاریخ : یکشنبه 97/10/30 | 2:29 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.