سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حوزه مشهد:

چقد امروزم رو دوست داشتم

 

 

 

نه اینکه

 

 

 

کار شاقی کرده باشم هاااا

 

یا عزاداری توپی و فاز معنوی خفنی 

 

 

 

نه!

 

 

 

حتی آپولو هم هوا نکردم

 

و اورانیومی هم غنی سازی نشد

 

نه!

 

 

 

فقط 

 

 

 

چون

 

 

 

امروزم رو زیاد با دختری به نام فرشته افشار گذروندم

 

 

 

اتفاقی 

 

 

 

پای حرفاش نشستم

 

 

 

با حرفاش حرف زدم

 

 

 

سکوت کردمش

 

 

 

فهمیدمش

 

 

 

کمکش کردم جمله هاش رو کامل کنه

 

 

 

منظورش رو بگه

 

 

 

حس وحال ش رو منتقل کنه

 

 

 

تاییدش کردم

 

 

 

وقتی گفت ریحانه تو نمیفهمی اون حال رو ، از خودم و اینور اونور مثال زدم که بدونه میدونم چی میگه

 

 

 

و چقدر 3-2ساعت با جان نیگاش کردم و لبخندی که خشک نشد که نشد و دلی که از شنیدن حرفاش سیر نشد که نشد...

 

 

 

اذان ظهر شد

 

 

 

حرف مان قطع شد

 

 

 

یعنی ،قطع کرد

 

 

 

که بره با یکی بهتر از من حرف بزنه

 

 

 

و من

 

 

 

فک کردم

 

 

 

خدایا

 

 

 

اگه از همه امروز

 

رزق من فقط همین ساعات حرف زدن با فرشته باشه ، من راضی ام...شکرت

 

 

 

گاهی ابروهاشو بالا که میبینم،گوشی به دست و تو چهره ش نگرانی هایی رو که میببنم،بیشتر دوسش میدارم....این نگرانی ها رو به تعبیر استاد عزیزم،استاد زرقانی میگن: نگرانی های مقدس! و

 

نگرانی مقدس،در فرشته از جنس دل دل کردنش واسه اکی شدن برنامه بچه های چهل حدیث و تربیت مربیه... یا... هر چیزی و هر کاری که وصلِ به................. :)

 

+ نگرانی مقدس...من هم میگویم،هرچند برخی حضرات را خوش نیاید و اتیکت مقدس سازی به این واژه بچسبد!!!!

 

+ هی گفت و تهش گفت: اینارو به کسی نگی هاااا،تا حالا به هیشکی نگفتم.... و این در حالی بود که من تو همین مدتی که ،تو همین یه سالی که میشناسمش،علی الرغم شوخی هام سعی کردم درموردش پرده ضخیم احترام رو کنار نزنم و در عین حال، هیچ وقت باهاش راحت نبودم و او امروز،راحت بود

 

+ تکلیف-استاد بنفشه-جاموندن اربعین-دل سوخته برگشت خورده-تحول-اردوی راهیان نور-کار برای امام زمان ع- کم بودن یک رقم شماره-سه سال قهر و یک اشتی شیرین-بصیرت پشت هر حرف،عمل-عمل از سر فهم-خسته نشدین از این زندگی- هر چی واس خودتون دعا کردین واس منم دعا کنین-دغدغه مند شدن و گیج و منگی- بیست نفر رو پیدا کن-برف و شرکت کردن فقط سه نفر-تنها موندن در قطار و جدا افتادن از دوستان-خواست خدا-سال 90-تا خاکریز بیای و بسوزی و به خاطر تکلیفت برگردی-گذرنامه-فقط یک خواسته محقق شده-امروز زندگی-تعطیلی کلاس- سه ماه-روح های غیر عادی-حس هایی ک دیگر تکرار نمیشود،در تاریخ زندگی هر انسان،فقط یکبار-

 

+ امروز رفته بودم حوزه،به نیت درست کردن تمام پروانه های برش خورده غرفه و بستن پرونده ش و تمام...پروانه هامو پهن کردم.‌..اومد حوزه...اول با مداحی هایی که پخش کرد دلبری کرد ، بعد با طرح هایی که برای هفته دفاع مقدس داد و در اخر هم با تعریف اشنایی و سیری که منجر به تعریف خود خودش شد و دراخر من ماندم و زمانی که به عصر رسید و دستی که ارامتر به کار می رفت و منی که باید برمی گشتم و خب دلی دوست داشت همچنان به هر بهانه حرف هایش را بشنود و پروانه هایی که هنوز پهن حصیربودند...

من دو ساعت کارم را متوقف کردم و قطعا،ضرر نکردم...

 

+ شیرینی کلام ش ،از ماجرای جبل النور و نیومدن استاد شروع شد،با سوال چه مدتِ؟من اوج گرفت و به حال خوب ختم به خیر شد...

+ تو امروز گفتی 

از جان

و من امروز شنیدم

به جان






تاریخ : دوشنبه 97/6/26 | 11:14 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.