سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سرک کشیدن آنی یه  لذت وسط یه عالم بلوای زندگی

یعنی همین:

یه داداش داشته باشی  ؛ یه علی داشته باشی؛ که وقتی داد می زنی و زار می زنی : آخ خدا دارم خفه میشم

رو به روی زانوهات بشینه و با همه آرامشش بهت بگه:

من حال الان تورو می فهمم اما...

و تو تموم وجودت یقین شه که واس دلخوش کنک تو نمی گه

می فهمه و میگه

یعنی همین:

تو حرف بزنی، تو ناله کنی؛ تو گله کنی؛ تو هی بگی فلان می کنم

و اون هی آروم آروم بزنه تو گوشت و هی آروم آروم بگه تو غلط میکنی

تو بگیو

اون بزنه

و تو کمترین رنجشی به دلت راه ندی و برعکس احساس لذت هم بکنی

چون می دونی چرا می زنه

رو چی منطقی

رو چه دوست داشتنی

رو چه حسابی

رو چه کتابی

و تو ادراک کنی بین اون لحظه ی همه ذهن آشفتت، همه بریدنت، همه خیسی صورتت، همه ترس آینده، همه لجبازی و همه شهامت قلمبه شده ی امشبت که:

علی چقدر پسر فهمیده ایییه

چقدر خوبه که الان هست

چقدر خوبه که از موعد مقرر برگشتن به پادگانش چند روز تاخیر کرد و الان و امشب اینجا بود

و تو خوشحال بشی از تاخیری که تا قبلش اصرار داشتی هر چی زودتر برگرده که اضافه نخوره

 

دوست دارم داداشم

 

 

 

 

(شاید باید بنویسم

و شاید هم نع

اما می نویسم

به حکم احتیاج

نه به حکم هیچی دیگه

هنوز هم پاک نکردم...نوشته بودم ... همین یک ماه پیش تو یادداشت های گوشیم نوشته بودم ک آماده ام...آماده ام برای زدن

برای به سیم آخر زدن

امشب زدم

وسط سامان دادن به پرده های شلم شوربای خواستگار فردا زدم

برای بابا زدم

دست رد به لجبازی هاش زدم

بریدم و زدم

ضجه زدم

گله کردم و زدم

عصیان کردم و زدم

گستاخ شدم و زدم

مظلوم شدم و زدم

قلبم درد گرفت و زدم

بغضم ترکید و زدم

مهر تهدید نامه ام زدم

قلب بابا را رنجاندم و زدم

عرش خدا را لراندم و زدم

لگد به دین و ایمان خود زدم

شکواییه حق خودم را،دلم را ؛ زدم

حرف اتمام حجتی هم؛ زدم

و در آخر  بالشم را بغل کردم و هق هق زدم

امشب رسید

کارد به استخون رسید

صبر من به سر رسید

شاید اگه علی نبود؛و عاشقانه های پر منطق برادرانه اش؛ وضع حال و روز الان من یه طوری دیگه بود

96/7/13

 






تاریخ : شنبه 96/7/15 | 4:31 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.