سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امتداد نگاهت که به حرام نرسید,شهیدی...

 

+عباس کردانی_شهید مدافع حرم

+کاش کنترل همه گناه ها مثه کنترل چشم بود برام,همینقدر آسون...

+ کاش همه جوارح و جوانح مثه چشم هام رام نفْسم نبود,همینقدر آسون...

+ یه وقتایی که نگاه تون خواست عصیان کنه , تربت حسین بزارین رو پلک هاتون و فقط بگین به چشماتون:

____خجالت بکشین____

+ کاش میشد از همه ی گناه ها به حرمت همه ی نگاه ها گذشت!

+ کاش به زندگی ام برگردد:

به خاطر گل روی اقام آره  گفتن هام

به خاطر امام حسین نع گفتن هام

+ خوش نوکری هایم چه شد¿¿¿¿?????

+ کاش همان التماس است






تاریخ : پنج شنبه 98/5/17 | 11:55 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

+کجا رفته بودی¿

_دستامو بشورم

+چته ریحان¿

_حالم خوب نیست

+چرا¿

_شده زورت به بقیه برسه به خودت نه¿?

_زورم به خودم نمیرسه! چیکار کنم¿?

+درد مشترک

 

 

*فرشته_ریحانه

*حال و هوای منقلب

*مباحثه 






تاریخ : پنج شنبه 98/5/17 | 11:36 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

پارک ریحانه

نیمکت

تنهایی

قرآن

فاطر

یس

خستگی

درد پا

نفسانیت

وجدان

مربی بودن

 

 

و آهِ خدایا میشه امروز منو ببخشی¿?

 

 

+شرح یک سه شنبه عصر

+ مصمم در دل گفتم حرم نمیرم¿اصن چرا باید میرفتم¿مقصد من خیام بود,نای هم که نداشتم از درد,گوش میکردم در مترو حامد زمانی,گوش میکردم این روزهای حامد زمانی,گوش می کردم و فکر میکردم در مترو به همه جا,به خودم,به تو,به نوجوان ها,به گناه,ایستگاه و ایست,پیاده شدم,و وقتی پیاده شدم خشکم زد,اشتباهی پیاده شده بودم, روبه رویم حرم بود

و من...چه می توانستم بکنم¿ مثلا نروم¿¿¿¿????






تاریخ : پنج شنبه 98/5/17 | 3:35 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

که ویرانم به جان تو...

 

+مولانا






تاریخ : پنج شنبه 98/5/17 | 3:23 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

سرم تو کتاب بود

سرش تو گوشی بود

سرمون روی یک بالش بود

یکهو با لبخند گفتم : یه چی بگم¿¿¿

+من از همون بچگی از روانشناسی و مباحثش خوشم نمیومد و زیادم سر درنمی اوردم

_خب

+ حتی همون سوم دبیرستان هم که یه کتاب روانشناسی رو مجبور بودیم بخونیم حس خوبی بهش نداشتم

_خب

+ حتی سخنرانی , مطلبی در مورد روانشناسی بود گوش نمیدادم و نمی خوندم و حال و حوصله فروید مروید نداشتم

_خب

+ حتی حاضر بودم دانشگاه اگ هیچ رشته ای هم نیارم ولی عمرا روانشناسی هم نزنم

_خب

+ ولی چی جالبه که الان دارم با عشق کتابای روانشناسی رو میخونم و زیر و رو میکنم فقط برای یه چیز: تکلیف

اجباری از طرف سرتیم و استاد نیست علننا اما برای اینکه بفهمم تو کله نوجوونا چی میگذره واس اینکه به عنوان یه مربی به متربی هام بتونم ارتباط بگیرم مدام دارم کتب تربیتی رو می جوم و جالبه هرچی بیشتر میخونم بیشتر حس می کنم بازم کم دارم

چقدر جالبه که ادم کاری رو انجام میده که دوست نداره فقط واس اینکه در درگاه الهی  تکلیفشه...

وقتی ادم بنا باشه در زندگی تکلیف محور جلو بره اونوقت میبینه همون کاری که دوست نداره اتفاقا با علاقه انجام میده چون دیگه "منیت" کمرنگ میشه...

 

+ ریحانه_افسانه

+دوره تربیت مربی

+ سیر مطالعاتی

 






تاریخ : یکشنبه 98/5/13 | 1:13 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.