سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حرف زدن با بابا همیشه سخت بوده برام و پر استرس ورودربایستی و ترس عکس العمل و جواب بعدش

همیشه با مِن و مِن مقدمه چینی

از بچگی تا بزرگی

اما امشب

نمیدونم چرا راحت باز شد سفره تفسیر چند کلمه ای حال دلم

و

سیاهی اشکی که با گوشه ی نارنجیِ آستین روی گرفت

 

 






تاریخ : شنبه 97/1/25 | 9:50 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

و خب

اینقدر قیافه م درهم و برهمِ

که بابا هم میفهمه یه چیم هس

+چیه بابا¿ امشب یه جوری ای¿

_کلافه م بابا

_خسته شدم

.

.

.

مداد چشمام گریه ش می گیره و میگه:فقط میخوام برم سفر

.

.

.

[انگار منتظر ترکیدن بودم. یکی بگه چته¿ زود بگم چمه]






تاریخ : شنبه 97/1/25 | 8:52 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

ینی اینقد این آهنگ لهراسبی رو گوش کردم،دارم بالا میارم

افسان هم نیز فک کنم

منتها چیزی بهم نمیگه

فک کنم مراعاتمو میکنه

میگه این بچه قاط زده

گیر کرده مثه چی

تنش روی تنش

من رو مخش نرم عجالتا

خطریه

 

+ دورش میندازم...آهنگ رو...شاید خیلی زودتر از زود






تاریخ : شنبه 97/1/25 | 7:23 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

برد دزدی را سوی قاضی عَسس

خلــــــق بسیاری روان از پیش و پس

گفت قاضی کاین خطاکاری چه بود?

دزد گفت از مـــــــردم آزاری چه سود

گفت، بدکردار را بد کیفر است

گفت، بدکار از منافـــــــــق بهتر است

گفت، هان بر گوی شغل خویشتن

گفت، هستم همچو قاضی راهــــــزن

گفت، آن زرها که بردستی کجاست

گفت، در همیــــــــان تلبیس شماست

گفت، آن لعل بدخشانی چه شد

گفت، میدانیم و میــــــــــدانی چه شد

گفت، پیش کیست آن روشن نگین

گفت، بیرون آر دست از آســـــــــــتین

دزدی پنهان و پیدا، کار تست

مال دزدی، جمله در انبـــــــــــار تست

تو قلم بر حکم داور میبری

من ز دیـــــــــــــــــوار و تو از در میبری

حد بگردن داری و حد میزنی

گر یکـــــــــــــــی باید زدن، صد میزنی

میزنم گر من ره خلق، ای رفیق

در ره شرعی تو قـــــــــــــطاع الطریق

می‌برم من جامه? درویش عور

تو ربـــــــــــــا و رشــــــوه میگیری بزور

دست من بستی برای یک گلیم

خود گرفتی خانــــــــــــــه از دست یتیم

من ربودم موزه و طشت و نمد

تو سیهدل مدرک و حکـــــــــــــم و سند

دزد جاهل، گر یکی ابریق برد

دزد عـــــــــــــــــــارف، دفتر تحقیق برد

دیده‌های عقل، گر بینا شوند

خود فـــــــــــروشان زودتر رسوا شوند

دزد زر بستند و دزد دین رهید

شحنه ما را دید و قاضـــــــــــــی را ندید

من براه خود ندیدم چاه را

تو بدیدی، کــــــــــــج نکــــــــردی راه را

میزدی خود، پشت پا بر راستی

راستـــــــــی از دیگـــــــران میخواستی

دیگر ای گندم نمای جو فروش

با ردای عجــــــب، عیـــــــــب خود مپوش

چیره‌دستان میربایند آنچه هست

می برند آنگه ز دزد کــــــــــاه، دســـــــت

در دل ما حرص، آلایش فزود

نیت پاکــــــــــــان چــــــــــــــــرا آلوده بود

دزد اگر شب، گرم یغما کردنست

دزدی حکــــــــــام، روز روشـــــــــن است

حاجت ار ما را ز راه راست برد

دیـــــــــو، قاضــــــی را بهرجا خواست برد

 

+ پروین_مناظره دزد و قاضی_خنده ی تلخ_از دلِ زمانه ی ما

+ دیده های عقل گر بینا شوند

خود فروشان زودتر رسوا شوند

+ چیره دستان می ربایند آنچه هست

می برند آنگاه ز دزد کاه،دست

+ اسلام_چیزیش مونده¿¿¿

+ بیت المال_اختلاس_رانت_رشوه_ربا_

لقمه ی حرام_مساوات_مواسات_

امام علی_عقیل_شمع_طلحه_زبیر

+ دست دشمن از تو آستین خودیِ بی خودی درمیاد

+ سیری ناپذیران_ شب می خوابی صبح پا میشی ،ناشتا ناشتا میشنوی nتا دزد به دزدای دیگه اضافه شده،بارشو بسته سواحل ولنگاری ریشخند زنان به ریش خود و ریش حضرات مشغول عشق و حال ! رسیدیم به مرحله:همه دزدند مگر خلافش ثابت شه_دولتیون دزد_دزد اموال_دزد اعتماد_دزد اعتقاد_تپه تپه دزد شده کوه به کوه و کوی به کوی دزد






تاریخ : شنبه 97/1/25 | 12:32 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
شکایت کرد روزی دیده با دل
که کار من شد از جور تو مشکل
ترا دادست دست شوق بر باد
مرا کندست سیل اشک، بنیاد
ترا گردید جای آتش، مرا آب
تو زاسایش بری گشتی، من از خواب
ز بس کاندیشه‌های خام کردی
مرا و خویش را بدنام کردی
از آنروزی که گردیدی تو مفتون
مرا آرامگه شد چشمه‌ی خون
تو اندر کشور تن، پادشاهی
زوال دولت خود، چندخواهی
چرا باید چنین خودکام بودن
اسیر دانه‌ی هر دام بودن
شدن همصحبت دیوانه‌ای چند
حقیقت جستن از افسانه‌ای چند
ز بحر عشق، موج فتنه پیداست
هر آنکودم ز جانان زد، ز جان کاست
بگفت ایدوست، تیر طعنه تا چند
من از دست تو افتادم درین بند
تو رفتی و مرا همراه بردی
به زندانخانه‌ی عشقم سپردی
مرا کار تو کرد آلوده دامن
تو اول دیدی، آنگه خواستم من
بدست جور کندی پایه‌ای را
در آتش سوختی همسایه‌ای را
مرا در کودکی شوق دگر بود
خیالم زین حوادث بی خبر بود
نه میخوردم غم ننگی و نامی
نه بودم بسته‌ی بندی و دامی
نه میپرسیدم از هجر و وصالی
نه آگه بودم از نقص و کمالی
ترا تا آسمان، صاحب نظر کرد
مرا مفتون و مست و بی خبر کرد
شما را قصه دیگرگون نوشتند
حساب کار ما، با خون نوشتند
ز عشق و وصل و هجر و عهد و پیوند
تو حرفی خواندی و من دفتری چند
هر آن گوهر که مژگان تو میسفت
نهان با من، هزاران قصه میگفت
مرا سرمایه بردند و ترا سود
ترا کردند خاکستر، مرا دود
بساط من سیه، شام تو دیجور
مرا نیرو تبه گشت و تو را نور
تو، وارون بخت و حال من دگرگون
ترا روزی سرشک آمد، مرا خون
تو از دیروز گوئی، من از امروز
تو استادی درین ره، من نوآموز
تو گفتی راه عشق از فتنه پاکست
چو دیدم، پرتگاهی خوفناکست
ترا کرد آرزوی وصل، خرسند
مرا هجران گسست از هم، رگ و بند
مرا شمشیر زد گیتی، ترا مشت
ترا رنجور کرد، اما مرا کشت
اگر سنگی ز کوی دلبر آمد
ترا بر پای و ما را بر سر آمد
بتی، گر تیر ز ابروی کمان زد
ترا بر جامه و ما را بجان زد
ترا یک سوز و ما را سوختنهاست
ترا یک نکته و ما را سخنهاست
تو بوسی آستین، ما آستان را

تو بینی ملک تن، ما ملک جان را

ترا فرسود گر روز سیاهی


+ قییییشنگه :)

+ پروین_ مناظره دل و دیده


مرا سوزاند عالم سوز آهی







تاریخ : شنبه 97/1/25 | 11:40 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.