سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دارم هی می نویسم ، هی پاک می کنم، هی چشمام از بی خوابی می سوزه، هی صفحه گوشی خاموش میشه

اصلا بی خیال مقدمه چینی :

کمتر می زنی در سینه ام، دلگیری ازم¿¿¿

 

 

 






تاریخ : یکشنبه 95/10/5 | 11:47 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

چادرمو جمع و جور می کنم و از اتوبوس پیاده می شم

یاد فکر تسنیم رو با می زارم لا نشریه و نشریه رو می بندم، یاد تو می افتم، او که هی زنگ می زنی و زبون می ریزی،تو که بی شیله پیله ترین حالت دلمی، تو که داداشیه خرمی

تو فکرم میگذره که چرا علی زنگ نزد¿ نکنه چند روز پیشا ک زنگ زد حوصله نداشتم، نرفتم باهاش بحرفم ناراحت شده¿

این روزا دلم می خواست یکم پیشم می بود که باز تا صب  بالا سر رضا با هم پچ پچ کنیم و رضا هی چرخ بزنه بگه:نچ ، نوچ  و من با خنده و چشمک بگم: ولش کن، دیوانست و محلش ندیم ، تا صب بگیم و بخندیم،از تجربه های تلخمون بگیم و گریه کنیم ، هوای دل همو داشته باشیم،تو سوال مذهبی کنی و بگی ریحان نشد دیگه، واس من دلیل بیار و من خرمقدس بازی دربیارم و .... تو ناراحت شی، من ناراحت شم، تو یواشکی گریه کنی، من یواشکی گریه کنم، بدشم نصفه شبی بری سراغ بی ربط ترین کاز ممکن فقظ واس اینکه شر صوبت رو با من باز کنی و سوال دز مورد مثلا فلان چیز کجاس¿ بپرسی و من، منم خودمو به چپکی ترین حالت ممکن بزنم و با اینکه می دونم داری خرم می کنی ، دوست داشته باشم چون دوست دارم و  این بشه شروع اتیش سوزوندنامون

نزدیک خونه میشم، باز یاد تسنیم می افتم و اینکه ی درصدم فکر نمی کردم که حس کنم اینقد دوسش دارم ، دروغ چرا¿¿¿ قد فاطمه ک بهم نزدیک نبود، اما انگار یکی این وسط رومو کم کرد...کلید میندازم میام تو ، صدای خنده های افسان از بالا میاد، محل نمیدم، میام طبقه پایین، ک افسان بدو بدو میاد و میگه بیا علیه

سگرمه هام وا میشه، نیشم تا بناگوش بااااز و شروع میکنم:

+سلام عتیقه

سلام تو که هنوز زنده ای

+همین الان رسیدم خونه،حلواتو نخوردم خب،می بینم که فخ و فخ نمی کنی¿ چیه انفولانزا گاویت خوب شد بلبل زبون شدی قراضه¿

اره اینجا بهمون میرسن

+علی هم راهیان ثبت نام کردم، هم کربلا ، دعا کن اسمم دربیاد

اووووووه، کربلا¿¿¿ مث اینکه دنیا داره از اون وری می چرخه

+پس چی، فک کردی امام حسین فقط مال شما خوب خوباس

باشه، ریحان تو هم واس من دعا کن، کارم اینجا گیر افتاده

+چیه رفتی اونجارو هم ب گند کشیدی¿ دارو دسته اراذل دالتونا تشکیل دادین¿¿¿ منکه همش اون قیافه درب و داغون و اسقاطی کهنه و کریهت جلو چشممه

خب دیگه برو گوشیو بده مامان بقیم منتظزن اینجا زنگ بزنن

+بدبخت بیچازه، منکه می دونم دلت واسم قنج زده بود، حالا اشکال نداره چون دور و ورت کسیه،ب روت نمیارم ک جلوس اونا خجالت نکشی

من نمیام مرخصی ک قیافه تو رو نبینم

+اوهوک اصن تو اگ بیای من از این خونه میرم،میشم دختر فراری که تو رو فقط نبینم

.

.

.واین مکالمه همینطور کش میاد و کمی حالمو جا میاره.اصن رادار داره بچه، به فکرش ک می افتم مث اجل معلق ی خبری ازش میشه 

 

"تو بی شیله پیله ترین حالت دل زمینی منی"

 






تاریخ : شنبه 95/10/4 | 8:23 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

نشریه طنزیم رو باز می کنم، صفحه می زنم،صفحه می زنم و با ذهنی که چاکر هزار جاست مثلا خودمو سر گرم می کنم، سرمو بالا میارم:هنوز تلخم.چقد مسیر طولانی شد، راه خونمون ک اینقد دور نبود

مطمنم که خواب بدترین روش ماست مال کردن فکر نکردن ب ادماست اما

صبر گر هست وگر نیست، باید کردن

 

 

اصلا تو غلط کردی گفتی  ازم متنفری، وقتی من دوست دارم






تاریخ : شنبه 95/10/4 | 6:55 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

بدیه سر رسید مجازی نسبت ب سررسید واقعی همینه

ک تو نمی تونی خودکارتو ی جوری بکشی رو تن دفتر که جیغ صفحه های بعدی در بیاد،اما نه بلند تر از جیغ دلت،موقتی صفحه رو پر از حرف می کنی و ولی دلت پر از حرف می مونه،چشمات پر اشک،و دستات خالیه خالی، خالی خالی،صفحه ای نداری رو ب روت که با غیضی ترین حالت ممکن خودکارو بکشی رو ی سری اسم، طوری خودکارو بکوبی رو صفخه و رو اسمشون رو خط خطی کنی که کمر خودکار تو دستت بشکنه و دستایی ک مثل بید به خودشون می لرزن رو بزاری رو صورتت و های های گریه کنی تا شایددلت یکم ، و فقط یکم آروم بگیره...

گند زدیم تو حال هم رفت پی کارش... ... ...






تاریخ : جمعه 95/10/3 | 6:33 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

حالم افتضاحه، افتضاح

:((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((((







تاریخ : جمعه 95/10/3 | 3:14 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.