+ خالههههه،خاله وردار، خاله وردار ی دونه؛ به خداخرج خونه می دم
- {علی الرغم بی اعتقادی تمام به مقوله داغون فال} اووووووووم، باشه بده
"ای صاحب فال........................ به بندگان خدا محبت کنید تا موفق باشید"
خندم می گیره،کاغذ فال رو می گیرم جلو صورتم و شروع می کنم با فال به حرف زدن : مثلا دیگه چجوری محبت کنم؟؟؟ محبت دونم در اومد به جون خودم؛ ملت نمی فهمن خب :)
(یاد حرفی می افتم که یکی دوسال پیش رفتم تو وبلاگ تسنیم نوشتم:" آمادگی دارم کل دنیا رو با ایل و تبارش تو دلم جا بدم")
عاشقتم مامانمم ینی, یکی از فانتزیای دو هفتگی مامانم اینه که هر دوهفته ک مجله خانواده سیز منتشر میشه بعد زیر و رو کردن و تحلیل و تفسیر و نقد و نقادی مطالبش، ورداره یکی یکی فال متولدین فلان ماه هممون رو بخونه با هیجان تمام؛ دقت کنین؛هممون
منِ پلید هم همینطور که کنارش نشستم و سرم تو کتابم یا گوشیمه, هی سر گوش دادن تکون بدم و ریز ریز بخندم به چرندیات مجله و هی با خنده با بگم مامان اینا همش علکیه و مامانم همچنان با قدرتی مضاعف و مصمم ذوقانه تر بخونه
:))))))))))
وقتی میای، ناراحتی،عوض چلچلی و طنازیای دم به دقیقت،سکوت میکنی،،،،،،حتی در برابر من
وقتی بعد یه روز پر استرس مزخرف،آش و لاش،پریشونِ گذشته?؛?حیرونِ حال?؛?نگرونِ آینده،میام خونه،اما بالا پایین می پرم خل خل بازی درنیارم،فرم سربازیتو می پوشم،عکس می گیرم و همراه نمیشی،،،،،،حتی با من
وقتی اینجایی، خونه ای، اما اینقدر نیستی و تو ی عالم دیگه ای که شدیدا حس می کنم دلم واست تنگه، ولی سراغی از هیچی نمی گیری،،،،،، حتی دل من
وقتی از این همه ابهام دیوونه می شم و عاقلانه ترین عاقلی،،،،،،حتی به نگاه من
.
.
.
.
نمی گی من،درست ساعت دو و شش دقیقه بامداد،روی برگه های نیمه خونده جریان گریه م می گیره¿¿¿
چته داداشی¿¿¿
:"(
افتادم
بلاغت رو می گم
افتادم?
نگاهت رو می گم
_خیلی دارم اذیت می شم:"(
تا تو با منی زمانه با من است
شور و شوق جاودانه با من است
همه جا بروم به بهانه ی تو
تا مگر برسم، درخانه ی تو