سفارش تبلیغ
صبا ویژن

حال امتحانام خوبه-دارن یکی یکی پاس میشن

حال امتحانیم خوب نیست-دارم یکی یکی رد میشم

.

.

.

حبل الله المتینی خواهم برای برگشت حالم به روتین

.

.

.

َنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ






تاریخ : سه شنبه 94/10/22 | 10:8 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

درسته که خوب بودن حال نسبیه ینی ممکنه یه حالی از نظر تو خوب قلمداد بشه و از نظر من بد یا بالعکس  ولی خب مهم اینه که همون حالیو که خودت خوب قلمداد می کنی رو هم نداری

می دونم این روزا همش میگم خوب نیستی فاطمه

و تو همش تر می گی:خوبم

اگه روبه روم باشی همراه "خوبم" گفتنت یه لبخند تلخ زود محو شو هم می زنی که مثلا صحه بزاری به خوب بودنت

اگرم از پشت تلفن باشه به قاطعیت تمام می گی "اره" و یه جوری که انگار واقعا خوبی

نمی دونم چته؟ولی میدونم که نیستی

خوب نیستی






تاریخ : سه شنبه 94/10/22 | 10:3 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

جا موندم

دلم اونحا

پاهام اینجا

امسال از راهیان جا موندم

همین الان تو سایت نبودنمو بودم

انگاری باید راهیان رو بزارم بغل جاموند اربعین

نمی دونم دیگه قراره از چیا؛کیا؛...

نمی دونم این اخریش بود یا نه هنوزم...

دیروز تا الان دلم  می تپید-الان چشام تا بعدا چشام می تپه

هم بغض دارم هم ذوق

بغض نرفتنم

ذوق رفتنش

(فـــــــــــــــــــــــاطــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمـــــــــــــــــه رو می گم)

ما که نچشیدیم ولی یعد دیدار سیدالشهدا دیدار شهدا طعمش باید معرکه باشه-نوش جونت

عزیز دلم سفر عشق به سلامت

.

.

.

.نمی دونم چرا ولی ته دلم یه امیدی دارم-امید لیست ذخیره شهدا






تاریخ : دوشنبه 94/10/7 | 8:46 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

 الهی هیچ کس داغ حرمت نبینه

چن روزیه از اعتکاف می گذره,اونجا حضورت بیشتر حس میشد,عطرت بیشتر می پیچید,حرفت بیشتر بود و من هم هوایی تر,اما جالبه برام که این روزا هرجایی میرم ی نشونی از تو هست و بارزتریناش تو قلبم,مغزم,چشمام...در و دیوار ؛ پوستر؛ بنر؛ زیارت عاشورا؛ کربلا رفتن خواهر فاطمه؛ تبلیغات؛ درویش محل؛ همه جلو چشام رژه می رن. اینقد عزیزی اینقد هستی که همه ب هر بهانه ای از تو دم می زنن به عشق تو دم می زنن... امروز رفتیم سر مزار شهدای گمنام دانشگاه با بچه های حوزه و میون شرشر الطاف الهی؛ مراسم کوچیکی گرفتن...اونجام باز هوا ب هوام کردی... راستشو بگو من این روزا خیلی هواخواهت می شم یاتو هوادار می خوای؟؟؟ این حال,بر اقتضای طبیعتمه یا تو مدام ب حالم منت می زاری و پر از خود میکنیم؟؟؟آقا جان,حسین جان,دستم رو به پرچمت رسوندی,حال به وجودت برسون؛,به عطر حرمت,به جود و کرمت...

دوست دارم باری که دست بر سینه می گذارم و چشم هاییم را میبندم,بگویم:السلام علیک یا اباعبدالله(ع)؛دیده بگشایم و با سیاه تو چشم در چشم شوم نه سفیدی دیوار اتاقم94/2/17



 






تاریخ : شنبه 94/10/5 | 3:11 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

آخییییییییییییییییییییییییییییییییییش

بعد از یه عالم بی قراری, بلاخره ثبت نام کردیم,ینی ثبات دل کردیم,هم من,هم فاطمه   

عاقا روند ثبت نام بسی نفسگیر بود امممما میدونستم ثبت نام که بکنم و برم اعتکاف همه این نفسایی که از دست رفته چن برابر و بهترشو پس می گیرم. از قضا منکه یهویی نوع ثبت نام امسالو فهمیدم توسط دوست گرامم زهرا جون, دوزاریم قشنگ جا افتاد از جا پریدیم و از ترس جاموندن با فاطمه عزممونو جزم کردیم(آخه هوا گرم بود هااااااااااااااا ولی نه گرم تر از دل ما واس تکرار لبیک ) که تا ته دیگاشم تموم نشده بریم ثبت نام مسجد الزهرا,با خنده وارد شدیم ولی به ناگاه خنده بر لب هایمان ماسید چرا که هم اینجانب هم اون جانب(فاطمه) مدارکمون ناقصینگ بود اونایم(مسولان واقعا مسووووول-اصن مقیدیشون فرق سر اوباما) که مرغشون یه پا داشت گفتند :نع , الا و بللا باید مدارکتون کامل باشه می خوایم کارت واستون صادر کنیم,حالا مثلا اینگار می خواستن گرین کارت صادر کنن   یا کارت ورودمون به اون دنیا رو مهر کنن,والا, حالا از حق نگذریم این کارت (از اون لحاظ؛گرفتی که چی میگم؟؟؟؟) تمام گرین مرینارو می خرید و ازاد می کرد ولی خب به هر حال هر چی گفتم فردا قول قول قول قول قول قول (برای برانگیختن و تحریک حس انسانیت در دوستان مسول,همزمان سرمم به چپ و راس می چرخندونم) میدم که بیارم گفتند:نع و موجبات افتاب سوختگی و شایدم جگر سوختگی ما را فراهم نمودند...با تشکر از این همه استقامت و تلاش ایشان در راستای دراوردن حرص دانشجویان چون تو جیزززززز گرما یه 45 دقیقه ای فک کنم مثه مرغ پرکنده دنبال تکمیل مدارکم بودمو یه مظلوم تر از خودمم دنبالم کشونده بودم که راهنماییم کنه,مدامم استرس (خواهشمند است هنگام تلفظ "استرس" بر روی سین و ت ساکن قرار دهید وبه کلاس خود بیفزایید)وارد می کردم,کلا تا ثبت نام نمی کردم دلم اروم نمی گرفت. کلا اینقد رفتم اینور اونور نصف مسیرای دانشگاهو که تو چهار ترم یاد نگرفته بودم تو 45 دقیقه یاد گرفتم.ی نکته حائز اهمیتم که دریافتم این بود که فهمیدم:چقد دانشکده ما جیگرهههههههههه ,ی صدقه واسش بزارم کنار هرچی خاک بر سریه دانشکده کشاورزیه,بقای عمر این یکی ما باشه... آخه لااقل هم دورو ورش هم توش یه خودپرداز موجود جهت تسکین اعصاب اساتید و دانشجویان می باشد,حمل بر فخر فروشی و دانشکده ستایی نشه ولی شونصد ها قدم برداشتم تا رسیدم ب دانشکده کشاورزی واس خودپرداز جاااان مبارکش که یهوییی دریافتم که ,عه, بسی خیال باطل... و در ارزوی داغون خودپردازی در حوالی دانشکده به سرچ مشغول بودم که انگار یکی تو گوشم گفت:بگرددددد آرزو بر جوانان عیب نیس...دیدم به قول فاطمه:بحله,آشو با جاش بردن ,خودپردازو کندن جاش مورچه ها مسکن مهر گزیدند و در صلح و صفا زیست می نمایند...البته از حقم نگذریم خو چی معنی داره دانشکده کشاورزی خودپرداز داشته باشه اصن؟؟؟؟؟ تا تونستن چمن و سمن و دمن کاریدن دیگه,آخه اونجا که جا این اجسام خشن نیست که,جای خر زهره و بیدمجنون و سرو و غنچه و این چیزاس,مردم باید شعور داشته باشن صب که یه خودکار میزارن جیب سمت راتشون یه خودپردازم بزارن منتهی الیه سمت چپ...حالا جای خودپردازم ورداشتن جناب درخت رو تعبیه کردن,این کجاش اشکال داره؟؟باعث میشه هوا پاکیزه بشه دانشجویان سخت جان تر شده(معذرت می خوام:منظورم همون پرتوان تر) و در جیز افتاب نفس نفس بزنن و در به در دنبال روای حاجت.خلاصهههه,من می دویدم خودپرداز می دوید...از اخرم رسیدیم و رسیدیم و کاش که نمی رسیدیم چون ایقد راه رفتیم رسیدیم یه جایی که دیدیم چقققد آشنایه اینجا واسمون؟؟؟فک کردیم اینجا رو تو رویای صادقه دیدیم چشامون که گردالوتر نمودیم دیدیم نخیر اتفاقا در واقعیت صادقه ب سر می بریم بعد از کنکاش های فراوان و بی وخخخخخخخخخخفه رسیدیم نزدیک خود پردازای دانشکدمون و مسجد امام رضا (ع) و در همان جا بود که حس مارکوپلویی در ما زنده شد و خشم پنهانی نیز.منتها همیشه ااون ور(جا دانشکدمون) میومدیم جا خودپرداز مسجد این دفه به هوای اینکه جا مسجد حضرت زهرا یا لااقل دانشکده فففففوق پیشرفته کشاورزی نه به خاطر کار خلق الله که به خاطر خود رضایت الله, خودپردازی درکار باشه ,ااین ور اومدیم .

امسال شیوه ثبت نام با پارسال فر ق داشت:هر کی زودتر سک سک کنه

از ی طرف خوب بود که ورودت به اعتکاف حتمی می شد و شمارش معکوس نفس گیر دلامونو نمی شنیدیم و صاف می رفتیم سر اصل مطلب,از ی طرف هم خوشم نیومد از این روش چون به نظرم عدالت رعایت نمی شد؛یعنی چی که حتما باید حضوری ثبت نام و ابراز نیاز کنی؟؟؟شاید یکی دلش می تونست بیاد اعتکاف ولی پاهاش به هردلیلی نمی تونست بیاد واسه ثبت عشق,باید نه خانی اومده نه خانی رفته,باشه؟؟؟؟اگه به نظر من باشه من ترجیح می دادم همون قرعه کشی باشه...اخه هم اکشن تره که البته باعث میشه دوتا سکته ناقصم بزنی تا اعلام نتایج,هم بعد مکانی نادیده گرفته میشه و ملت از سرجاشون ثبت نام میکنن دیگه...شاید اگه قرعه کشی بود؛من جزء تجدیدیا بودم...نه اینکه بخوام بگم اون بالایی بی معرفته و قول و قرارمونو از پارسال تا امسال بر باد فنا داده,نه,میگم تجدیدی چون مدام گند میزنم ولی با تک ماده قبولم میکنه...احساس می کنم امسالم,این روش و ثبت نام من و امثال من,اون روی سکه بود...اون روی نگاهش بود...تک ماده معرفتش بود...






تاریخ : شنبه 94/10/5 | 3:10 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.