سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همین چن ساعت پیش پست گذاشتم که هنوز عزیز دلمی؛چرا؟؟؟

همین الان جوابش به ذهنم رسید

نمازم با تو اول وقت شد






تاریخ : دوشنبه 94/11/12 | 2:0 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

چرا از من می خوای ریحان غد-اخمو-بی تفاوت-خودخواه بسازی؟؟

چرا رفتاری می کنی که مجبور بشم علی الرغم میل باطنیم رفتاری رو باهات داشته باشم که اصن دوس ندارم؟که باهام تضاد داره؟که وقتی خودمم این طور باهات رفتار می کنم اذیت می شم؟که حالم به هم می خوره از این مدلی بودن

چرا هر جور دلت می خواد منو تو ذهنت می سازی؟

چرا فک کردی اولین فکر درب و داغونی که در مورد من تو ذهنت می شینه باید سریعا واسه تثبیتش زیرشو مهر و امضا کنیو بعدشم به زبون بیاریو منو با اسفالت یکی کنی؟؟

کی بهت جواز درستی فکرتو داد ؟؟؟

چرا نزاشتی حرف یزنم؟

چرا با شدت و سرعت بیان کراهتت از من ؛ لالم کرد و ناراحت و علنا حرفات همه بوی اینو میداد که من دروغگویم

روز امتحان جریانت جریان درست کردی واس ما ؛بدشم مهر و امضا

من واقعا نمی دونستم پنجشنبه ها هم مسجد امام رضا بازه-اونم واس نماز جماعت-نمی دونستم-نمازمو تو سالن مطالعه سایت مرکزی خوندم-چرا-دانشکده رو مطمن بودم پنجشنبه ها نماز جماعت تشکیل نمی شه-ولی مسجد امام رضایی که تو بهتر از همه می دونی چقد دوست دارم نفس کشیدن توشو   چی برسه به نماز خوندن,رو نه؛نمی دونستم

کراهتی که اونروز تو لحن صدات دیدم,فهمیدم؛تا حالا تو لحن کلام و صدا و نگاه هیشکی تو زندگیم ,تا این سن,ندیده بودم

چون اصولا همیشه بدون اغراق می گم,همیشه سعی کردم که طوری برخورد داشته باشم با خلق الناس که ازم بدشون نیاد,واس همینم هست که می بینی من با "همه" می گمو می خندم,حتی دوستای تو و تسنیم,حتی کسایی رو یکی دو جلسه باهاشون اشنایی پیدا می کنم,حتی بچه های حوزه,حتی اونایی رو که تو اصول و عقاید ظاهری به هم نمی خوریمو حتی...چی برسه به تو که دوس جونی,چرا؛خیلی شده ازم ناراحت شدن؛دلخور شدن ولی کراهتی که تو...

ماتم برد از اینکه اون طور اون حرفا رو زدی-با خودم گفتم :چقققققققققد نسبت به من کراهت داری,چه جوری این همه رو تا حالا تو دلت جا داده بودی,خوب شد ابن بحث پیش اومد و خالی شدی

پیامبر فرمودند:ادمی در زیر زبان خودش پنهان است؛ حرف یزنید تا شناخته شوید که زبان ترجمان دل است

حرفای اونروزت ترجمان دلت بود

فاصله می گیرم این روزا ازت-سردمو-حتی تو چشات به ندرت نیگا می کنم و جز ضرورت ترجیح می دم کنارت نباشم-ترجیح می دم کنار اونایی باشم که می خوان باشم-که شاید ازم خوششون نیاد ولی لااقل به حضورم ختنثی هستن و کراهت ندارن

چقد بد می شی وقتی(.....)نمی شی

اینقد دلم گرفت که دست اخر رسیدم به این نتیجه:

اشکال نداره,بدترین خلایق و مو جودات و افراد رو تو ذهنت مجسم کن,من از همه اونا بدترم

خستم کردی-بس که خواستم تو این چن وقت بگمت:هر فکری که الزاما به ذهنت می رسه من نیستم

نوشتم تو سررسید,حوصلم   به   سر    رسید...






تاریخ : دوشنبه 94/11/12 | 1:57 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

همچنان عزیز دلمی...

چرا؟؟؟






تاریخ : دوشنبه 94/11/12 | 9:38 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()

امروز11-11-94

باید برم خونه,دیرم شده ولی,ولی فقط اومدم بگم و بنویسم:

اذون ظهری؛نماز جماعت در نمازخانه دانشکده ادبیات تشکیل نشد-نه اینکه توهم زده باشیم هااااا و بخوای باز بگی لابد دیرتر تشکیل می شده؛نه,رسما بچه ها پرده وسط نمازخونه رو کنار زدند از اقایون پرسیدن ,گفتند امروزتشکیل نمیشه,همه فرادی خوندند

در این امر محالی وجود نداره فاطمه جان

منکه می دونی دروغگویم شاهد مثال صادق تر از زینب صفایی سراغ نداشتم رفرنس بدمت-حی و حاضر -بپرس ازش

نمی دونم لحظه اذون با سمیرا-سعاده کجا بودی که نبودی ببینی

زینبم ندید

ولی شنید

...






تاریخ : یکشنبه 94/11/11 | 12:10 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

تحقیق نفسگیر استاد زرقانی همی الان تموم شد

ولی غرور نفسگیر تو

نع!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!






تاریخ : شنبه 94/11/3 | 3:13 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.