سفارش تبلیغ
صبا ویژن

داشتم حاضر میشدم برم بیرون واس جشن تولد برادر زاده جان،یزدان جان، کادو بخرم

گفتم بزار یه سری به سررسید نازنینم بزنم

دیدم یک نظر جدید دارم

پیرو دو سه پست قبلیم (از این ور بوم می افتم چه کنم¿¿¿ )

 

خوندم اصن موندم :)

دل یه مومنی ظاهرا خیلی از ما پره و ما بیخبریم.. خداوند ما را ببخشاید با پست هایمان خاطرشان را تیره و تار نمودیم :)

 

نظر:

 

+ یه نفر 
غرورت گوش فلکو پر کرده دخترخانم. بپا یهو با سر نیفتی پایین اینقد از بقیه ایراد میگیری . هرکسی خدایی داره همه جوری نیستن که جنابالی فکر میکنی و قضاوتشون میکنی

منو میگی: با دهان باز و چشای گرد:
ها¿¿¿!!!! چی¿¿¿¿¿!!!! چیشد¿¿¿!!! کی بود¿¿¿!!!
من کیو دقیقا قضاوت کردم الان¿¿¿!!!!! چند چند بودی با خودت وقتی نظر گذاشتی مومن¿¿¿!!!!!!!
اگه چشمای شهلاتون رو بازتر میکردین میدیدن که اتفاقا این پست رو در مذمت خودم گذاشتم و قهقهه زدنام پس کیو قضاوت کردم من الان¿¿¿¿!!!!عایا.خوبی¿¿!!!¿¿¿!!  خوشی¿¿¿!!!!!
می خوای دوباره با دقت مضاعف پستمو بخونی شاید دیگه نخواستی بزنیم¿¿¿!!!! به هرحال به نوع خودش برام جالب بود تا حالا این تیپ نظرا نداشتم ممنونم 
    
دوست مومنی که نظر گذاشتید
اولا :این وبلاگ ماهیت وبلاگی نداره از نظر بنده بلکه حکم همون سررسید و لاغیر...اصن واس همینم عده زیادی از وجود این وبلاگ و انتسابش ب بنده مطلع نیستند وانگشت شمارند
ثانیا: بنده در این سررسید همه ی خودمو، آنچه که هستم و  اعتقاد خودمو و اون چیزایی ک از بزرگان و بزرگواران و ایین و دین و اخلاق و درس و مدرسه و .. اموختم و درست می دونم و غلط می دونم و خاطرات و احوالات و ناراحتی هامو دلخوری هامو و ... رو می نویسم ممکنه بعضی جاها هم نظر من درست نباشه. خب نباشه. بقیه مجبور ب پذیرشش نیستند که.من مینویسم و لذت می برم از این نعمت قلم...حالا برخی دوستانم لطفشون شامل حال ما میشه نظر میزارن...ولی اصل بر این است که اینجا هرچه هست،برای بنده وبلاگ نیست 
ثالثا: عیب جویانم حکایت پیش جانان گفته اند
من خودم پیدا همی گویم که پنهان گفته اند





تاریخ : جمعه 96/9/17 | 4:27 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

توجه کردم:

این هفته جلسه سه شنبه قرآن نخوندیم و جلسه رو شروع کردیم

 

توجه کردش:

که چرا امروز به اسم محمد ها جایزه دادین به اسم صادق ها جایزه ندادین¿¿¿ هان¿¿¿

اگه تولد پیامبر ص بود تولد امام صادق ع هم بود که!!!

 

 

 

+ توجه کردیم به دو مظلوم واقع شدن دو مظلوم...

یک قرآن و یک آقا






تاریخ : پنج شنبه 96/9/16 | 11:24 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

کِیْفِ امروز:

همین خل خل بازی،همین بادکنک بازی با صدیقه تو دفتر بود، همین صداقتِ خودمان بودنِ ساده و دوست داشتنی خنده دار 

 

+ شکر به دوستان دیوانه مثل خود ریحانه

+ شکر به خنده های بی بهانه ی تفریحانه

+ شکر به احوالانه های ناگهانه ی لذتانه

 






تاریخ : پنج شنبه 96/9/16 | 11:8 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

سرمو انداختم پایین درخواستمو مطرح کردم

مهناز کنارم بود و دید

مهناز با لبخند: خب چرا اینجوری حرف میزنی¿¿¿¿ (ادای حالتمو در اورد.ایستاده و رو گرفته و سر پایین)

من:من نمی تونم خب. نمی تونم وایستم تو چش یه آقا نیگا کنم حرف بزنم...چیکار کنم خب...18 ساله و 50 ساله هم برام فرق نداره...نمی تونم خیره شم

مهناز: پس چرا من می تونم

نمی دونم .من نمی تونم

 

+ با خودم میگم: اره جلوی نامحرما حجابتو میگیری،نگاهتو میگیری، اون وقت قهقهه ت عالم رو ورداشته...نه به این نه به اون






تاریخ : پنج شنبه 96/9/16 | 10:59 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()

قشنگ بود حرف صدیقه ،وقتی خیلی دقیق نیگاش میکردم که تو دفتر سرِ شماره های جشن پیامبر ص از دست خانم صائمی و خانم رضوانی پخ پخی شد و اومد تو سالن گفت:

باید یه وبلاگ درست کنم...

:))))))))))

 

+ که مثه من بری بد و بیراه ها و فوشاتو که تو رو نمیتونی بگی اون تو بگی¿¿¿

+ اره

+ خندم میگیره و نمیدونم چرا خوشم میاد اونم از نوع خوشمزه ش

+ اندر بدآموزیای وبلاگ

+ همین حس پخ پخی رو من سه شنبه ش داشتم وقتی هی به خانوم صائمی تو جلسه میگفتم : من هرچی پنجشنبه دنبال مراقب گشتم به جان خودم هیچکی نبود و باز می گفت: نه شما مطرح نکردین اگه مطرح میکردین ما می اومدیم!!!!! 

دقیقا تو کف این بودم که منظورشون از "ما" کی بود¿!¿¿¿¿!!!در¿ دیوار¿ زمین¿ سیستم خانم ارشی¿ حصیر کف زمین¿ جالباسی¿ قندون رو میز¿  بابا منکه از بی مراقبی که داشتم جلو روی خودتون به اسفالت کشیده میشدم ک...عجز شیپورم تا جای اقایونم رفت که...اونایم فهمیدن که...بعد چه جوری می خواسته مطرح کنم...هم مونده بود ترامپ قید دشمنیشو با ایران بزنه شخصا وارد عمل شه...

باز خانوم صایمی جان معتقد بودند که مطرح نکردم

...ترجیح دادم لال واقع شوم مخصوصا با ضربه ای ک صولتی جان بر پایمان کوبید.والا ...گفتم هرچی بگم خانم صائمی ربطش میدن  به تازه کار و بی تجربه بودنم...منم که چی بگم خب... 

تجربه ندارم، زبونم ندارم عایا¿¿¿قدرت تشخیصم ندارم عایا¿¿¿






تاریخ : پنج شنبه 96/9/16 | 10:48 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.