داشتم حاضر میشدم برم بیرون واس جشن تولد برادر زاده جان،یزدان جان، کادو بخرم
گفتم بزار یه سری به سررسید نازنینم بزنم
دیدم یک نظر جدید دارم
پیرو دو سه پست قبلیم (از این ور بوم می افتم چه کنم¿¿¿ )
خوندم اصن موندم :)
دل یه مومنی ظاهرا خیلی از ما پره و ما بیخبریم.. خداوند ما را ببخشاید با پست هایمان خاطرشان را تیره و تار نمودیم :)
نظر:
توجه کردم:
این هفته جلسه سه شنبه قرآن نخوندیم و جلسه رو شروع کردیم
توجه کردش:
که چرا امروز به اسم محمد ها جایزه دادین به اسم صادق ها جایزه ندادین¿¿¿ هان¿¿¿
اگه تولد پیامبر ص بود تولد امام صادق ع هم بود که!!!
+ توجه کردیم به دو مظلوم واقع شدن دو مظلوم...
یک قرآن و یک آقا
کِیْفِ امروز:
همین خل خل بازی،همین بادکنک بازی با صدیقه تو دفتر بود، همین صداقتِ خودمان بودنِ ساده و دوست داشتنی خنده دار
+ شکر به دوستان دیوانه مثل خود ریحانه
+ شکر به خنده های بی بهانه ی تفریحانه
+ شکر به احوالانه های ناگهانه ی لذتانه
سرمو انداختم پایین درخواستمو مطرح کردم
مهناز کنارم بود و دید
مهناز با لبخند: خب چرا اینجوری حرف میزنی¿¿¿¿ (ادای حالتمو در اورد.ایستاده و رو گرفته و سر پایین)
من:من نمی تونم خب. نمی تونم وایستم تو چش یه آقا نیگا کنم حرف بزنم...چیکار کنم خب...18 ساله و 50 ساله هم برام فرق نداره...نمی تونم خیره شم
مهناز: پس چرا من می تونم
نمی دونم .من نمی تونم
+ با خودم میگم: اره جلوی نامحرما حجابتو میگیری،نگاهتو میگیری، اون وقت قهقهه ت عالم رو ورداشته...نه به این نه به اون
قشنگ بود حرف صدیقه ،وقتی خیلی دقیق نیگاش میکردم که تو دفتر سرِ شماره های جشن پیامبر ص از دست خانم صائمی و خانم رضوانی پخ پخی شد و اومد تو سالن گفت:
باید یه وبلاگ درست کنم...
:))))))))))
+ که مثه من بری بد و بیراه ها و فوشاتو که تو رو نمیتونی بگی اون تو بگی¿¿¿
+ اره
+ خندم میگیره و نمیدونم چرا خوشم میاد اونم از نوع خوشمزه ش
+ اندر بدآموزیای وبلاگ
+ همین حس پخ پخی رو من سه شنبه ش داشتم وقتی هی به خانوم صائمی تو جلسه میگفتم : من هرچی پنجشنبه دنبال مراقب گشتم به جان خودم هیچکی نبود و باز می گفت: نه شما مطرح نکردین اگه مطرح میکردین ما می اومدیم!!!!!
دقیقا تو کف این بودم که منظورشون از "ما" کی بود¿!¿¿¿¿!!!در¿ دیوار¿ زمین¿ سیستم خانم ارشی¿ حصیر کف زمین¿ جالباسی¿ قندون رو میز¿ بابا منکه از بی مراقبی که داشتم جلو روی خودتون به اسفالت کشیده میشدم ک...عجز شیپورم تا جای اقایونم رفت که...اونایم فهمیدن که...بعد چه جوری می خواسته مطرح کنم...هم مونده بود ترامپ قید دشمنیشو با ایران بزنه شخصا وارد عمل شه...
باز خانوم صایمی جان معتقد بودند که مطرح نکردم
...ترجیح دادم لال واقع شوم مخصوصا با ضربه ای ک صولتی جان بر پایمان کوبید.والا ...گفتم هرچی بگم خانم صائمی ربطش میدن به تازه کار و بی تجربه بودنم...منم که چی بگم خب...
تجربه ندارم، زبونم ندارم عایا¿¿¿قدرت تشخیصم ندارم عایا¿¿¿