سفارش تبلیغ
صبا ویژن

+هنوزم غذا داریم ریحان¿

_رو بخاریه

+از من دلگیری¿

_نع

+پس چرا با من بداخلاقی میکنی¿

_پیله نکن علی...برو

+ نکن...هنوز خیلی مونده تا جای گریه داشته باشی

_ چاره ای ندارم

 

***بر شانه های مردانه اش هق میزنم دق دخترانه هایم را

***شب عیده... اصلا حالم به عید شبیه نیست! عزا!

***بیست و هفتمین عیدانه...

***شاید باید فطریه ای هم برای دلواره های دلهای یتیم ...

*** باز هم رسیدن سربزنگاه علی و حرفهایش کمی و کمّی

 دل به داد داد دل داد

_من یادم نمیشه علی :"(

+میدونم!منم یادم نمیشه!تو فقط پرواز کن!

*** لعنت به لجبازی و آب بازی پرشور قطرات شوری که با گزیدن لب, با درشت کردن چشم , با روی هم گذاشتن پلک, با اخم کردن و خیره شدن به صفحه گوشی,و با هیچ کوفت و زهر مار دیگه ای سد نمیشه و آنی که نباید, خودشو اویزون گونه هات می کنه و تو رو رسوا!

و لعنت بر ارتعاش تارهای صوتی نشسته در بغض گلو  که بلد نیستند آبروداری کنند که طبیعی به نظر برسند در پاسخ به پرسش: خوبیِ ¿ دیگران...

 

 






تاریخ : چهارشنبه 98/3/15 | 3:22 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.