سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

ورودی در خانه که رسیدم، دیگر جسم نتوانست وزنه ی روح را تحمل کند...به زانو افتادم و پیشانی به قالی هق زدم

به که؟

به غربت تو...

و من

با همه ریحانه هایم

همه با هم دوستت داریم

 

و افسانه

یگانه خواهرم

چه می دانست

چه می توانست بفهمد که از صبح تا عصر بر خواهرش چه گذشت؟

او فقط یک لحظه من را دید و گفت سلام

من فقط یک آن دیدمش و گفتم سلام

و دیگر نفهمیدم کی زانوهایم سست شد و بر قالی نشست و بغضم در استان در شکست

او فقط دید و پرسید و نفهمید

او چه فهمید ک من با چه زحمت حالی تمام مسیر ایستگاه تا خانه را ارام ارام امدم

وقتی دردی عمیق در کمر و زانوی پای چپ و عطشی در گلو حس می کردم اما اصل اصلش، دردم، درد حال بود

 

اگر میفهمید که وقتی من را درآن حال دید، به ادامه سر در گوشی فرو نمیبرد!

مهم نبود

هیچی مهم نبود

مهم امر مهمی دیگری بود

 

 

چه می دانست او؟

هنوز هم نمی داند

اصلا ما دنیاهامان با هم فرق دارد

او راضی به دنیا و من شاکی به دنیا!

چه می دانست او؟

وقتی من هیچ براش نگفتم و در نگاه اول به چشمانش، چشمانم به زمین نشست و او فقط توانست بگوید:

چه شده ؟ تصادف کردی؟

و بعد سکووووووووت

 

+ و در انجا هنوز یادم هست آخرین جمله من در ان بحبوحه بُهت‍ و خستگی‍ و عشق‍ بر پله‍ با دست‍ زیر چانه‍ِ و نگاه‍ِ ...

 تو ، دیدی، اقا،همین، مرا، بس

 

+تبلیغات-دانشگاه فرهنگیان-غرفه-هجمه-حوزه-مسئولان-کی به کیه؟

 

+از مجموعه پست های خاک خورده






تاریخ : یکشنبه 97/10/30 | 12:46 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.