چند روزه شدم زندانی خودم
چند روزه شدم زندانی حالم
چند روزه شدم زندانی ترسم
چند روزه فقط صدای مامان رو می شنوم و زار می زنم
چند روزه خونه م و مامان خونه رو ندیدم
چند روزه فراری ام
حتی جرات نمی کنم از افسان بپرسم : مامان چه وضعیه؟ ک مبادا بشنوم مثل قبل
چند روزه نمازام خشک و خالی نیست، ترِ ترِ تر...اینقد تر که احساس می کنم پیشانی و مغزم تیرمیکشه
چند روزه لب می گزم که صدام درنیاد
چند روزه دهان به بالش می زارم و دل می زنم و هق می زنم
چند روزه ترسو شدم و کابوس می بینم
چند روزه کمتر می خندم و حوصله هیشکی رو ندارم
چند روزه چشمام باد داره و پلکام آب
چند روزه میگم علی چرا نمیرسی مشهد
چند روزه یبود و نبود یزدان هم به حالم نمیشینه
چند روزه عاجزم
چند روزه ...
+ امن یجیب
+
تاریخ : پنج شنبه 97/3/24 | 1:2 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()