سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من در جایی از سکوی زمان ایستاده ام که شرایط حال را ببینم و بگویم خب مثلا اگر من، همان پنج سال پیش ازدواجم را به هم نزده بودم و ازدواج کرده بودم،اگر تو به دلم نمی انداختی که چه کنم که منجر به عقلانیت شود،اگر فقط تصمیم می گرفتی که نگاه خداییت را از بنده ات برداری،اکنون باید دست به عصا راه می رفتم، باید دوران افسردگی پس از طلاق را سپری می کردم،باید در ایینه نگاه می کردم و با بغض،تعداد غیر معمولانه ای از تارهای  سفید سر و خطوط شکست پیشانی را می شمردم،باید کودک درونم را له شده می دیدم و دم نمی زدم،همان کودکی که شیطنت هایم همه زیر سر اوست،همان کودکی که وقتی خراب کاری می کند هم در اغوش می کشمش،همان کودکی که گاهی انقدر بیش فعال می شود که مجبور می شوم خواهش کنم که لایه های حیای مرا در جلوی نامحرم با شیطنت هایش جابه جا نکند،همان کودکی که خنده هایم را دوست دارد،همان کودکی که فاطمه گاهی به تمسخرش می گیرد مثلا هنگامی که پا بر برگ پاییز و برف زمستان می گذارد و از صدایشان ذوق زده می شود...

من همه این ها را گفتم که بگویم:

حواسم بود و هست خدایم،حواسم بود که در چه شرایطی حواست به حواسم بود






تاریخ : شنبه 95/11/16 | 12:27 صبح | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.