سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همین یکی دو ساعت پیش که داشتم از جلسه "مثلا"نقد نشریه برمی گشتم خونه، شک کردم خدا، شک کردم که تو جلسه امروز اخم تو نبوده باشه

واس همینم تو اتوبوس گوشیمو در اوردم شروع کردم ب نوشتن و فکر کردن ،برای رسیدن ب خنده یا اخم تو...گوشی خاموش شد و  نوشته هام پاک

اما الان که دقیقه ها گذشته، تقریبا مطمنم که جلسه امروز تو کمرنگ شدی.... نه کامل، اما،شدی

 

همین یکی دو روز پیش وقتی باز اس ام اس دعوت ب نقد آقای علیزاده رو دیدم،تعجب کردم که با همه روترش کردنام(که البته حقش بود و ظاهرا ب مشی و سیاست نشریه مداریشون برخورده بود و اینو از تغییر لحن و سانسوری شدن اس های اخریش فهمیدم)، چرا باز اس دعوت داده¿¿¿،با خودم گفتم نه که خیلیم عمل  می کنه...گفتم می پیچونمش و نمیرم، اما وجدانم گفت واقعا نمی شه،بعد دقیقا یکسال دعوت سر هرچیز نشریه و افطاری و نقد و نوشتن و اختتامیه و غیره غیره و پیچوندنای من و همچنان دعوت البته این اخرا همراه با "باد کردن"...گفتم اگه بگه ایندفعه دیگه واس چی نیومدی¿چی بگم¿چی سرهم کنم¿ نه تابستون بود، نه کلاس دانشکاه داشتم، نه کلاس حوزه،نه امتحان،نه هیچی...  گفتم اگه نرم ب شرمندگیش می مونم،بزار برم ببینم اصن حال و هوای نقد و نقادیشون چه جوریه¿واقعا تو شماره بعد اعمال می کنن یا نه فقط ماهی یه بار ی دورهمی برگزار میکنن و اسمشو میزارن جلسه نقد،از طرفی دوست داشتم بچه های تحریریه شونو ببینم...

 

___حجم تو روی هم خندیدنا رو دوست نداشتم___






تاریخ : پنج شنبه 95/10/30 | 7:6 عصر | نویسنده : ریحان | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.