• وبلاگ : سررسيد (من نوشت هاي من)
  • يادداشت : موجودات بي وجود
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    از اون هطري که تو بازار نجف برا بچا خريدم براي خودم نخزيدم(يادم نمياد ب تو هم دادم يا ن اگ ندادم ديگ ببخشيد??) ولي ختي ياد اون عطره هم منو ميبره ب بازار ساعت نجف و يه عالمه پياده روي و عسق کردن از هواي خنک اونشب...
    دلم تتگ شده چقد ريحانه...دلم اين روزا خيلي خيلي ناميزون ميتپه برا تجف...برا کربلا...
    پاسخ

    اوهوم.دادي ب منم اتفاقا،يادمه بر خلاف سميرا ک وقتي دفعه اول کربلاش برام تسبيح اورد و ابدا و اصلا قبلش ازش انتظار نداشتم و منتظر نشوني ازش نبودم و وقتي برام اورد خيلي ذوق زده شدم چون خلاف انتظارم بود،،، ولي وقتي تو رفتي و برگشتي همش و همش منتظر بودم يه چيزي اورده باشي و بزاري کف دستم و چون تويم بر خلاف فاطمه سميرا اينا ديرتر رو کردي که چي اوردي همش با خودم ميگفتم پس نشوني من کو اقا???نشوني هاتم ازم دريغ کردي?? سهم من?? و وقتي تو تريا ب من و سعادع از همون عطر جيگر خوشبو دادي ي نفس راحت کشيدم و گفتم:خدارو شکر،بوي تو رسيد، اما کشت و رسيد... :)و خداميدونه با چي بدبختي ازش دل کندم تا دادم مامانم ک از بوش خيلي خوشش اومده بود...واس همينم اس عطرشو ازت پرسيدمخدا ميدونه،اگه بازم ي روزي يه جايي اين بو براي نفسام اشنا بياد،چه ها که يادم نياد...